Web Analytics Made Easy - Statcounter

همشهری آنلاین- فرشاد شیرزادی: حسن ذوالفقاری، نویسنده و پژوهشگر ادبیات کلاسیک است. وی متولد ۱۳۴۵ دامغان است. ذوالفقاری در مقطع کارشناسی دانشگاه بین‌المللی امام خمینی(ره)، مقطع کارشناسی‌ارشد پژوهشگاه علوم انسانی و مقطع دکترای دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات فارسی تحصیل کرد. او در دانشگاه تربیت‌ مدرس تدریس می‌کند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

گفت گوی ما را با او درباره شعرهای بهاری و بهاریه های شاعران کلاسیک بخوانید.

خوب به خاطر دارم که چند سال پیش در آستانه بهار به این بیت از منوچهری دامغانی استناد کردید که «بهار آمد و آورد خرمی/ وز فر نوبهار شد آراسته زمی(زمین)». ادبیات کلاسیک ما چگونه و در چه ابیاتی به استقبال نوروز رفته است؟

نوروز یکی از جشن­هایی است که در فرهنگ ما به عنوان یک موضوع اساسی، فارغ از مباحث دینی و مذهبی، به اشعار مختلف به آن پرداخته شده است. حتی کسانی که در این زمینه مغایرت­‌هایی می‌­دیدند، اشاره ­هایی زیادی به نوروز و این سنت کرده اند. در شعر شاعران ما نوروز چندین گونه ظهور و بروز یافته. یکی در موضوع و توصیف بهار که برخی از شاعران درباره نوروز و فلسفه نوروز و اعیاد وابسته نوروز شعر گفته اند. آنچه بیشتر به چشم می آید، خود بهار است و رسیدن بهار. البته آداب نوروزی هم هست. فرض بفرمایید درباره هفت سین، خانه تکانی و جشن های وابسته به نوروز مانند چهارشنبه سوری و سیزده به در، به آن به شکل مبسوط پرداخته اند.

اما به طور اخص به فرض حافظ می گوید: «صبا به تهنیت پیر می فروش آمد/ که موسم طرب و عیش ناز و نوش آمد// هوا مسیح نفس گشته و نافه گشای/ درخت سبز شد و در خروش آمد». اینجا حافظ از نوروز بیشتر آن هوای نو و طرب و خوشی و عیش و هوای نافه گشا (هوای خوب و نسیم صبحگاهی) و زیبایی های بهار را در نظر دارد.

خود نوروز هم از این نظر که سنت دیرینه ای پشتش نهیفته است، اشاره ای در شعر شاعران دارد که بخشی از آن مربوط به سفره هفت سین می شود. ما در شعر شاعران عامه می خوانیم «الهی که این سفره معمور باد/ همیشه پر از نعمت و نور باد// ز آفات دهر و گَزند زمان/ از این سفره و صاحبش دور باد». این سفره می تواند سفره هفت سین یا هر سفره ای باشد که در این جشن پهن می شود.

فرضا حافظ می گوید: «حافظ بهار می رسد و وجه می نماند/ فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش». حتی شاعرانی که مانند فردوسی  به نوروز پرداخته اند. این حاوی چه رمز و رازی است؟

نوروز یک وجه تعلیمی هم دارد. فصل بهار فصل نوشدن است و هم طبیعت و انسان زندگی اش را از سر می گیرد و شکوفا شدن درختان نوید یک زندگی جدید می دهد. ما هم امروز همین گونه هستیم، خانه تکانی می کنیم و به قول جوان ها زندگی مان رفرش می شود. خودمان را از نو صفر می کنیم و زندگی را پی می گیریم. بهار به ویژه برای زندگی بسیار مهم است. این نوروز برای کشاورزان به ویژه بسیار اهمیت دارد. بهار برای کشاورز که می خواهد پس از یک زمستان طولانی زمینش را آبیاری کند، اهمیت دارد. چرخه طبیعت هم چنین است. گل ها و درختان پس از یک دوره زمستانی سرد و خشک، طراوت پیدا می کند.

خود ما هم وقتی بهار می رسد گویی روحیه مان تازه تر می شود. این است که وجه تعلیمی اش همین است که آدمی از نو می تواند خودش را بازسازی کند. همین که ما به دید و بازدید می رویم، نو شدن آن خلقیات و از بین بردن کدورت ها، از جمله اگر از کسی ناراحت باشیم در عید نوروز بهترین فرصت را در اختیار داریم که می توان آن را تسویه کرد. این از وجه اخلاقی اش بسیا مهم است. به همین دلیل شاعران از بهار به عنوان یک تحول روحی و روانی و همچنین جسمانی یاد می کنند و تأکید دارند.

به کشاورزان اشاره کردید. خوانندگان هوشمند ما هم می دانند که نیاکان ما بیشتر کشاورز بودند و حتی به فرض فردوسی از خانواده دهقانان برخاست. حتی بسیاری از شاعران دهقان بودند. گرچه دهقان تعاریف و تعابیر متعدد دارد. بسیاری از شاعران کشاورز بودند و برای دل خودشان شعر می گفتند.

همین طور بوده. اگر بخواهیم یک نگاه عارفانه به موضوع بنگریم، مولانا می گوید «از جمادی مُردم و نامی شدم/ وز نما مُردم به حیوان برزدم». یعنی در واقع یک نوع تحول جسمانی و روحانی را تجربه می کند. به قولی انگار یکسال که می گذرد ما زنده می شویم و پوست می اندازیم: «مُردم از حیوانی و آدم شدم/ پس چه ترسم کی ز مُردن کم شدم// حمله دیگر بمیرم از بشر/ تا بر آرم از ملایک بال و پر» این یک نوع مردن و زنده شدن است که در تحویل سال ما «حول حالنا الی احسن الحال» مستتر است. منظور همان حال تازه ای است که به ما دست می دهد و تحول روحی به ویژه برای شاعران عارف مسلک به وجود می آید. شاعران ما یا از وجه توصیفی طبیعی مانند منوچهری دامغانی یا فرخی سیستانی به نوروز و بهار می رسند اما وقتی به امثال مولانا می رسیم، آن وجه روحانی و عرفانی از بهار مد نظر است.

بهار برای همه شاعران و نویسندگان پیام هایی دارد که هر یک به نوبه خودشان بازگو می کنند. سلمان ساوجی می گوید: «باد نوروز از کجا این بوی جان می آورد/ جان من پی تابکوی دلستان می آورد» یعنی باد نوروزی گویی برای سلمان ساوجی جان و جانان را می آورد و گویی بو را به سمت دلستان خودش می رساند. این تعبیرها، تعبیرهای زیبایی برای بهار است. بهار برای عاشق، صوفی و برای مردم عادیی و کشاورز پیامدهای گوناگونی دارد. اما همه ما خوشحالیم که نوروز آمده و نوروز پیام آور زندگی نو و خانه تکانی و هر آنچه در پیوند با نوروز است. در نوروز دیدارها تازه می­شود. صائب می­گوید: «روی شکفته ای که دلی وا شود ازو/ صائب به صد هزار گلستان برابرست» یعنی نوروز می تواند ما را به این نقطه برساند که می توانیم روی گشاده کسانی را که آرزوی دیدنشان را داشته ایم، ببینیم. واقعاً منهای روزهای کرونایی، نوروز برای نسل امروز تنها فرصتی است تا یکدیگر را ببینند.

مولانا هم شاید مستقیم به نوروز نپرداخته باشد اما می گوید: «دم به دم نو می شود دنیا و ما/ غافلیم از نو شدن اندر بقا». مولانا به نوروز چگونه پرداخته؟

مولانا به عنوان یک شاعر صوفی و عارف مسلک، نوروز را به عنوان نو شدن روح می نگرد. گویی جسم ما می میرد و زنده می شود. مولانا از همین وجه عرفانی به نوروز می نگرد. «دگر باره خیاط باد صبا/ بر اندام گل دوخت رنگین قبا// بسا قند آورد و ببرید و دوخت/ به نوروز، خیاط باد صبا» این هم شعری از ملک الشعرا بهار است درباره بهار.

کد خبر 665607 برچسب‌ها شعر و شاعر ادبیات نوروز

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: شعر و شاعر ادبیات نوروز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۶۳۳۰۳۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

در سرزمین ما شاعران پس از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه‌کاره هیچ‌کاره است

«یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه‌کاره هیچ‌کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار می‌کنم!»

به گزارش خبرگزاری ایمنا در گیلان، اکبر اکسیر یکی از خاص‌ترین شاعران طنزپرداز معاصر ایرانی و مُبدع شعر فرانو است. وی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۲ در آستارا، کارشناس و دبیر بازنشسته ادبیات فارسی و گرافیست است. شاید بیشتر از هر چیزی خصوصیات اخلاقی اکسیر، او را از سایر شاعران طنزپرداز متمایز کرده باشد؛ انسانی ساده، آرام، متین، مهربان و خوش‌برخورد که به قول معروف در مواجهه با مشکلات زندگی همچون زودپز هر وقت جوش می‌آورد، در کمال آرامش سوت می‌زند.

به بهانه انتشار گزینه طنز شعر فرانو تصمیم گرفتیم به دفتر انتشارات فرانو در شهر بندر مرزی آستارا برویم و گفت‌وگویی متفاوت با او داشته باشیم، همانگونه که انتظار داشتیم، او با آغوش باز از ما استقبال کرد و با صمیمیت وصف ناپذیری به تک تک سوالات ما پاسخ داد.

در طول گفت‌وگو بارها ما را خنداند و با تعصب خاصی نسبت به فرهنگ غنی آستارا سخن گفت و دلبستگی‌اش را نسبت به "ملیحه" همسر، پسرانش "عرفان و ایثار" و نوه‌هایش" حدیث و لنا" بیان کرد.

مجموعه شعرهای در سوگ سپیداران، بفرمائید بنشینید صندلی عزیز، زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند، پسته لال سکوت دندان شکن است، ملخ‌های حاصل‌خیز، مالاریا، ما کو تا اونا شیم؟، من هارا شورا هارا، مارمولک‌های هاچ بک و رادیاتور از مهم‌ترین آثار اکبر اکسیر است. او در سال ۱۳۹۹ نشان درجه یک هنری را از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور دریافت کرده است.

شعر فرانو جریان نو در شعر معاصر است که متأثر از شعر دهه هفتاد بوده و پس از افول آن، با درون‌مایه و محتوای طنزگونه به عرصه آمد. فرانو از سال ۱۳۸۱ توسط اکبر اکسیر بنیان نهاده شده است. فرانو با کلمات ساده، ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات عامیانه بازی می‌کند تا مفهوم خود را ادا کند.

آنچه در ادامه می‌خوانید ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار ایمنا با اکبر اکسیر، پدر شعر فرانو است.

ایمنا: آیا شاعران در عالم دیگری سیر می‌کنند؟ لطفاً در این مورد توضیح دهید و از خودتان و اینکه روزگارتان چگونه می‌گذرد، بگویید.

اکسیر: سوال شما مرا یاد خاطره‌ای انداخت، نیمه‌های شب با زنگ تلفن از خواب پریدم، یکی پرسید: آقای اکسیر پیر مغان یعنی چه؟ گفتم آقا شما الان وقت گیر آورده‌اید؟ گفت می‌بخشید، من خیال کردم شاعران نمی‌خوابند، جواب دادم مگر شاعر جغد است و باقی قضایا… حالا شما می‌پرسید روزتان را چطور سپری می‌کنید؟ راستش را بخواهید مثل سایر بازنشسته‌ها، صبح با خریدن نان و خوردن صبحانه ملیحه خانم، روزم را آغاز می‌کنم.

بعد از دیدن برنامه کودک شبکه اردبیل و شستن ظرف‌های دیشب به هنرکده می‌روم، ساعت حدود یک به خانه بر می‌گردم. ملیحه خانم نهارم می‌دهد. اخبار ساعت دو را در خواب و بیداری گوش می‌دهم. بعد از شستن ظرف‌های نهار، البته عجولانه و شستن مجدد توسط ملیحه خانم برای پیاده‌روی به کنار دریا می‌رویم، بعد از حدود نیم ساعت پیاده‌روی، با خرید نان و گردشی در شهر، به خانه بر می‌گردیم، بعد از شام مختصر و خوردن قرص‌ها، من در تلویزیون کارتون می‌بینم و ملیحه هم به سریال‌های خودش می‌رسد.

کور خوانده‌اید! از مطالعه کتاب و شنیدن موسیقی علمی و سرودن شعر و کارهای روشن فکری خبری نیست؛ مثل بچه آدم می‌خوابم و نیمه‌های شب با ضربات مهیب ملیحه خانم، بیدار می‌شوم چون در خواب یا فریاد می‌زنم یا گریه می‌کنم و حرف‌های فرانویی می‌زنم!

ایمنا: شاعر پرکاری هستید، در مقابل این همه تلاش ادبی، حتماً به حقوق بازنشستگی و یارانه نیازی ندارید، کار و کاسبی‌تان چگونه است؟

اکسیر: معلم بازنشسته‌ای هستم که حدود ۳۰ سال ادبیات فارسی را با لهجه ترکی تدریس کرده‌ام. آن هم با شوخی و طنز، هیچکدام از شاگردانم نمره قبولی نگرفتند، چون خیال می‌کردند که من شوخی می‌کنم؛ در حال حاضر، در هنرکده کوچکم که آرم طراحی می‌کردم؛ انتشارات فرانو را راه انداخته‌ام و کتاب شعر جوانان آستارایی را منتشر می‌کنیم؛ مدیر و صاحب امتیاز آن عرفان و امور هنری با ایثار است.

در هنرکده از نوشتن پرده تسلیت معذور بودم، چراکه مشتری مادر مرده، از بس گریه می‌کرد، دستمزدم فراموش می‌شد. هنوز هم برای ملیحه سوال مانده است که با این همه مصاحبه و نقد و شعر چرا من میلیونر نمی‌شوم؟! بعد از دستمزد نصف نیمه، حق التالیف، تجدید چاپ کتاب‌ها به دادم می‌رسند، برای اینکه در سرزمین گل و بلبل، نویسندگی و شاعری شغل نیست بلکه مصیبت است.

یک جنون روزمره که خود را هیچ، اهل و عیال را نیز بیچاره می‌کند (با سپاس از شکیبایی و صبر جزیل ملیحه خانم)، برای همین سفارش کرده‌ام که بعد از مرگ برایم آب و نان بگذارند، چراکه در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند.

ایمنا: یک شاعر شهرستانی با یک شاعر تهرانی چه فرقی دارد؟

اکسیر: یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه‌کاره هیچ‌کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار می‌کنم؛ یکی برای سنگ قبر مادرزنش شعر می‌خواهد، یکی برای نوه‌اش نام جدید و انژکتوری! یکی درخواست پر کردن فرم دارد، یکی هزینه می‌خواهد، یکی برای مشاوره انتخاب شرکتش می‌آید، یکی برای برای تعمیر شعر و ویرایش داستان (بدون هیچ کارمزد و مبلغی)، یکی برای فرزند دبستانی‌اش انشا می‌خواهد، یکی برای پزشک معالجش لوح تقدیر، خلاصه تمام این تجربه‌هایی که موتور طنز مرا گرم می‌کنند.

ایمنا: مردم آستارا شما را دوست دارند، آیا این را باور می‌کنید؟ چگونه به این جایگاه رسیده‌اید؟

اکسیر: ۳۰ سال خدمت معلمی، ۴۵ سال شعر و شاعری و روزنامه‌نگاری، ۴۰ سال خوشنویسی و گرافیک که در مجموع ۱۱۵ سال می‌شود، از چشم اهالی شریف آستارا پنهان نیست، مردم واقعاً حسابرس خوبی هستند و به خادمان خود احترام می‌گذارند.

اگر روزی در صف نان باشم، مرا با احترام به ته صف هل می‌دهند، در دادن نسیه با دو برابر قیمت استقبال می‌کنند، سوژه‌های جالبی به من پیشنهاد می‌دهند، مردم به اهل قلم احترام خاصی می‌گذارند، اما هیچکس دلسوزتر از ملیحه نیست، هفته اول که حقوق و یارانه تمام می‌شود، با اعتماد و افتخار زائد الوصفی می‌گوید که نگران نباش، خیال کن ماه رمضان تمام نشده است!

ایمنا: در تمام نوشته‌های شما حتی در مصاحبه با شبکه چهار نام آستارا را بسیار تکرار می‌کنید، در خصوص علاقه به زادگاهتان حرف بزنید؟

اکسیر: آستارا در تمام شعرها و نوشته‌هایم جا دارد، مثل کلمه ملیحه در شعرهایم، من بچه محله آبروان هستم، نام مسجد محله ماست که کنار رودخانه‌ی مرداب قرار گرفته و اهالی شریف، اهل دل، هنرمند و مؤدب زیاد دارد، آبروان دفتر خاطرات ماست.

آستارا در گوشه‌ای دنج از مرز ایران و آذربایجان، در مربعی از کوه و جنگل و رود و دریا واقع شده و شاعرخیز و شعر پرور است. مدرسه حکیم نظامی‌اش با خاطرات نیما یوشیج پا به پای دارالفنون ایستاده و صادرات مهم‌اش به شهرهای هم جوار معلم بوده است. آستارا برای آستارایی‌ها نام مبارکی است، عزیز مثل مادر!

ایمنا: دوستانی که با شما آشنایی نزدیکی دارند، می‌گویند، اصلاً به شاعر جماعت شباهت ندارید، نه تیپ آن‌چنانی می‌زنید، نه خودتان را می‌گیرید.

اکسیر: من بر خلاف این توصیفات به هرچه شبیه‌ام جز شاعر جماعت، چراکه همبازی کودک درون هستم، پنج سال سن دارم، پر جنب و جوش، پر از شیطنت کودکانه، ملیحه فقط می‌داند، این کودک چه جانوری است! من با فضاهای جدی با آدم‌های بسیار مؤدب مشکل دارم، از پز روشنفکری، از کلاه چگوارایی، عینک بوف کوری، ریش پروفسوری و پوشش اجق‌وجق بیزارم، ساده و خاکی و صمیمی هستم، مثل تلویزیون‌های سیاه و سفید، برای نقد، کتاب‌های رسیده را می‌خوانم، در مورد ورزش هم باید بگویم که ورزش دو و میدانی را برای فرار از دست طلبکاران دوست دارم.

ایمنا: شما کمتر اهل سفر و گردش هستید، ایام فراغت خود را چگونه سپری می‌کنید، مثل شاعران از گوشه‌ی دنج و مناطق ییلاقی و سرسبز خوشتان می‌آید یا سرگرمی دیگری دارید؟

اکسیر: تمام لحظات من تفریح است، از کار در خانه گرفته تا پیاده‌روی با ملیحه در کنار دریا، روزهای بارانی هم از پیاده‌روی در سطح شهر و قدم زدن در بازارچه ساحلی، برای دیدن مردم، نه برای خرید، لذت می‌برم.

من از ازدحام و شلوغی خوشم می‌آید، تماشای کوه و دریا خوشحالم نمی‌کند، از دیدن مناظر طبیعی دلم به هم می‌خورد، از بس باران دیده‌ام خسته شده‌ام، در آستارا غیر از قورباغه و من و اردک، همه چیز زنگ می‌زند، حتی آلومینیم! ضمناً کمک به ملیحه در کارهای خانه و آمدن نوه‌های عزیزمان حدیث و لنا (که از آمدنشان خوشحال و از رفتنشان خوشحال‌تر می‌شوم) تفریح من است.

ایمنا: شاعران را آدم‌های خیال‌پردازی می‌شناسیم، شما چگونه‌اید؟

اکسیر: آدم خیال‌پردازی نیستم، آنقدر غرق در واقعیت‌های روزانه‌ام که وقتی برای خیال‌پردازی نیست؛ سر برج هنگام دریافت حقوق و یارانه، تخیل من به کار می‌افتد. من و ملیحه خیال‌پرداز می‌شویم، از مسافرت به اروپا و خرید از دبی گرفته تا رفتن به مراسم نوبل و اسکار، چنان غرق خیالات می‌شوم که ملیحه با آوردن فیش آب، برق، گاز، تلفن و موبایل، مرا از عالم هپروت در می‌آورد.

راستی اگر خیالات شاعرها به قلم بیاید، رمان سیال ذهن جذابی می‌شود که گابریل گارسیا مارکز را در گور می‌لرزاند.

ایمنا: راستی دشوارهای زندگی را چگونه تحمل می‌کنید؟ مثل بی پولی؟!

اکسیر: در مواجهه با مشکلات، چون ظرفیت ندارم بلافاصله دست و پای خود را گم می‌کنم، عصبانی می‌شوم و ملیحه بلافاصله به ۱۱۰ زنگ می‌زند، بعد هم می‌نشینم فکری می‌کنیم و نگرانی من ختم به خیر می‌شود، مثلاً یک روز مهمان ناخوانده‌ای به خانه‌مان آمده بود، من پولی نداشتم، حتی برای صبحانه مهمان؛ صبح نشده از خانه بیرون زدم شاید از دوست یا آشنایی در صف نانوایی پول قرض بگیرم، دست به جیبم که بردم چند تومانی به دستم خورد، دعا کردم ملیحه از پس‌اندازش به جیبم گذاشته باشد، بلافاصله سور و سات صبحانه را خریدم و با خوشحالی تمام به خانه برگشتم، زنگ در را زدم و همین‌که خواستم از ملیحه تشکر کنم، با عصبانیت گفت بابا تو کجایی؟ این بیچاره دو ساعت است که به دنبال شلوارش می‌گردد.

ایمنا: به نظر می‌رسد طنز و شوخ‌طبعی در خانواده اکسیر ارثی است، این همه سوژه طنز چگونه به ذهنتان می‌رسد؟

اکسیر: تمام شعرهای من جدی هستند و از فرط جدیت طنزآمیز دیده می‌شوند، همه آنها واقعیت ندارند، اگر از فقر و سادگی خود می‌نویسم، اگر خود را تحقیر می‌کنم، از خانواده و اجتماع می‌نویسم، همه را تجربه کرده‌ام، اگر واقعیت نداشت بر دل‌ها نمی‌نشست؛ درست است که راه‌هایی برای رسیدن به طنز موجود است، اما تمام شگردهای موجود در طنزهایم برایم اتفاق افتاده و بعد روی کاغذ آمده است.

من فقط با زاویه دید تازه، آنچه را که خوب دیده‌ام نوشته‌ام و دیگر اینکه من ذاتاً طنزاندیش هستم، مثل پدرم و پدربزرگم که در طنز شفاهی مشهور بودند. تمام شعرهایم واقعی هستند، مثل این شعر که به خوانندگان فهیم شما تقدیم می‌کنم: شب عید مرغ داشتیم / ران به عرفان رسید / سینه به ایثار / دل و جگر به ملیحه / دنده و بال و گردن و ستون فقرات به من / آنجا بود که فهمیدم / پدرها چرا اخلاق سگ دارند؟

ایمنا: سخن پایانی…

اکسیر: طنز شادی ست / آزادی ست / صدای آدمیزادی ست و وظیفه اصلی‌اش افشای ریاکاری و مبارزه با دروغ و نکبت و مفاسد اجتماعی است.

می‌گویند آدم‌های خوب همان آدم‌های بدی هستند که هنوز لو نرفته‌اند پس تا لو نرفته‌ایم طنز پارسی را پاس بداریم و به طنز پردازان احترام بگذاریم، به این نوشتگان که هرچند خرده شیشه داشته باشند. بپذیریم که طنزپردازان به زبان مخفی مردم حقیقت‌یاب و شریف هستند.

گفت‌وگو از محمدرضا رشیدی؛ خبرنگار ایمنا در گیلان

کد خبر 747919

دیگر خبرها

  • فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (18 اردیبهشت)
  • هدف‌گذاری برای نمایش شهری در تراز حکومت حضرت مهدی(ع) در نوروز ۱۴۰۴
  • دانشگاه خودباوری را در جامعه به منصه ظهور برساند
  • دانشگاه با فرهنگ‌سازی در جامعه خودباوری را به منصه ظهور برساند
  • تفال به حافظ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳؛ در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد...
  • فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (17 اردیبهشت)
  • ۱۵ هزارکرمانی در طرح زندگی با آیه ها حافظ ۳۰ آیه‌ منتخب قرآن شدند
  • از دلبری بهارنارنج تا اردیبهشتِ عاشقی در بهارِ شیراز
  • در سرزمین ما شاعران پس از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه‌کاره هیچ‌کاره است
  • فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (16 اردیبهشت)